Make یکی از پرکاربردترین فعل ها در زبان انگلیسی است. این فعل به معنی ساختن و به وجود آوردن است اما وقتی با کلمه ی دیگری ترکیب شود، معنای جدیدی می دهد. کالوکیشن های فعل make را در این مقاله همراه با معنی و مثال برای شما جمع آوری کرده ایم تا با یادگیری آنها به زبان انگلیسی مسلط تر شوید. بعد از مطالعه این مقاله سعی کنید این کالوکیشن ها را در متن های انگلیسی پیدا کنید و بصورت یک عبارت یاد بگیرید نه چند کلمه جدا از هم.
کالوکیشن Make | معنی | مثال | معنی |
Make dinner/lunch | شام یا ناهار درست کردن | I offered to make dinner. | پیشنهاد دادم ناهار درست کنم |
Make a noise | سروصدا کردن | Try not to make a noise when you go upstairs. | سعی کن وقتی به طبقه بالا میری، سرو صدا نکنی. |
Make a mistake | اشتباه کردن | The lab must have made a mistake, this can’t be right. | آزمایشگاه حتما اشتباه کرده، این درست نیست. |
Make money | پول درآوردن | She makes a little money by babysitting. | او با پرستاری از بچه کمی پول به دست می آورد. |
Make a difference | اثر داشتن، مهم بودن | A caring teacher can truly make a difference in a child’s life. | یک معلم دلسوز قطعا میتواند در زندگی یک کودک اثر گذار باشد. |
Make a suggestion | پیشنهاد دادن/کردن | Can I make a suggestion? | میتونم یه پیشنهاد بدم؟ |
Make an investment | سرمایه گذاری کردن | We have made a huge investment in our website. | ما در وبسایت خود سرمایه گذاری بزرگی کرده ایم. |
Make a pact | عهد بستن، قرارداد بستن | The two countries made a non-aggression pact | دو کشور پیمان عدم تجاوز/
تعرض منعقد کردن |
Make use of some thing | استفاده کردن از چیزی | She made full use of her contacts within the organization. | او از مخاطبین خود در سازمان استفاده کامل کرد. |
Make a mess of something | خرابکاری کردن | I feel I’ve made a real mess of my marriage. | احساس میکنم که در ازدواجم گند زدم. |
Make an effort | تلاش کردن | She made an effort to change the subject of the conversation. | او تلاش کرد موضوع بحث را عوض کند. |
Make an attempt | تلاش کردن | She made several attempts to escape. | او بارها سعی کرد فرار کند. |
Make progress | پیشرفت کردن | The country has made significant economic progress. | این کشور پیشرفت اقتصادی چشمگیری داشته است. |
Make the bed | مرتب کردن تختخواب | Sara makes her bed every morning. | سارا هر روز صبح تختخوابش را مرتب می کند. |
Make a choice | انتخاب کردن | One of our course advisors can help you to make your choice. | یکی از مشاوران دوره ما می تواند به شما کمک کند که انتخاب کنید. |
Make fun of somebody or something | مسخره کردن کسی یا چیزی | I’m not making fun of you. I admire what you did. | من شما را مسخره نمی کنم. کار شما را تحسین می کنم. |
Make sure | مطمئن شدن | I wanted to make sure you were all right. | من می خواستم مطمئن شم که حالت خوبه. |
Make a discovery | کشف کردن | By making new discoveries we expand our understanding of the natural world. | با اکتشافات جدید، درک خود را از جهان طبیعی گسترش می دهیم. |
Make a profit | سود کردن در کسب و کار | We are in business to make a profit. | ما برای کسب سود وارد تجارت شدیم. |
Make plans | برنامه ریزی کردن، طرح و نقشه ریختن | Mary has been busy making plans for her wedding. | ماری مشغول برنامه ریزی برای عروسی خود بوده است. |
Make a request | درخواست کردن، تقاضا کردن | I’d like to make a request. | من میخوام یه درخواست بکنم. |
Make a remark | اظهارنظر کردن | I’m sorry. I shouldn’t have made that remark. | متاسفم. من نباید این اظهار نظر را می کردم. |
Make somebody’s day | کسی را خیلی خوشحال کردن | Hearing her voice on the phone really made my day. | شنیدن صدای او از پشت تلفن واقعا خوشحالم کرد. |
Make away with somebody/something | دزدیدن و فرار کردن | Thieves made away with the contents of the safe. | سارقان با محتویات گاوصندوق فرار کردند. |
Make for something | بسوی جایی حرکت کردن | I think it’s time we made for home. | فکر می کنم وقتش رسیده که بریم به سمت خانه. |
Make off | با عجله در رفتن، فرار کردن | The men made off as the police arrived. | مردها با رسیدن پلیس فرار کردند. |
Make out | تشخیص دادن | He could just make out a dark shape moving towards him. | او فقط می توانست شکل تیره ای را تشخیص دهد که به سمت او حرکت می کرد. |
Make towards something | به سمت چیزی رفتن | She made towards the door. | او به سمت در رفت. |
Make somebody up | کسی را آرایش یا گریم کردن | They made him up as an old man for the last act of the play. | آنها او را به شکل یک پیرمرد برای آخرین صحنه نمایشنامه گریم کرده بودند |
Make up to somebody | جبران کردن | I’ll make it up to you somehow. | یه جوری جبران می کنم. |
Make a joke | جوک گفتن، شوخی کردن | Harold always make jokes, but no one finds them funny. | هارولد همیشه جوک می گوید اما هیچکس به جوک هایش نمی خندد. |
Make friends | دوست شدن,
دوست پیدا کردن |
Jenny has always found it easy to make friends at school. | جنی همیشه در مدرسه به راحتی دوست پیدا می کرد. |
Make up your mind | تصمیمتو بگیر | I wish he’d hurry up and make his mind up. | کاش عجله می کرد و تصمیمش را می گرفت. |
Make a fuss | قیلوقال به پا کردن,
المشنگه راه انداختن |
I don’t know why you’re making such a fuss about it. | نمیدونم چرا اینقدر قیل و قال میکنی |
Make an appearance | حضور یافتن،
حاضر شدن |
At least Marc managed to make an appearance at the party. | حداقل مارک در مهمانی حاضر شد. |
Make an excuse | بهانه آوردن | He got to work late and made some excuse about being stuck in traffic. | او دیر به سرکار آمد و بهانه هایی مثل در ترافیک ماندن آورد. |
Make peace with somebody | صلح کردن | Jack wanted to make her peace with her father before he died. | جک می خواست قبل از مرگ پدرش با او آشتی کند. |
Make a wish | آرزو کردن | He blew out the candles and made a wish. | او شمع هارو فوت کرد و یک آرزو کرد. |
Make a cake | کیک پختن | Let’s make a cake for her birthday. | بیا یک کیک برای تولدش درست کنیم. |
Make a payment | پرداخت کردن | He was supposed to make payments of $250 a month. | او قرار بود ماهیانه 250 دلار پرداخت کند |
Make time | وقت گذاشتن | Make time to talk to your children. | برای صحبت با فرزندانتون وقت بزارید. |
Make a promise | قول دادن | I made a promise to my mother that I’d look after dad. | به مادرم قول دادم که مراقب بابا باشم. |
Make an error | خطا کردن | We made too many errors, and that cost us the game. | ما خیلی اشتباه کردیم و بازی را باختیم. |
Make an enemy | دشمن تراشی کردن | She is a ruthless businessman who has made a lot of enemies. | او یک تاجر بی رحم است که دشمنان زیادی پیدا کرده است. |
Make arrangements | برنامه ریزی کردن | You are advised to make travel arrangements well in advance. | توصیه می شود که از قبل هماهنگی های لازم را برای سفر از قبل انجام دهید |
Make a point of doing | خیلی تلاش کردن | I always make a point of waking up early. | من همیشه تلاش می کنم زود بیدار شم. |
Make a move | حرکت کردن.راه افتادن | It’s getting late; we ought to make a move. | داره دیر میشه؛ بهتره راه بیفتیم. |
مطالب بیشتر
کالوکیشن های Have در زبان انگلیسی
4.1/5 - (16 امتیاز)
3 در مورد “کالوکیشن های Make در زبان انگلیسی به همراه مثال و ترجمه”
متشکرم بسیارکاربردی بود
با سلام
بسیار عالی و قابل استفاده است.
سپاس از لطف شما
با آرزوی موفقیت روز افزوزن
عالی و کامل
ممنون